با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تازه از گرمی هوا کاسته شده بود و مصاحبت سید عزیز گل انداخته بود که همسایه دیگر (کربلایی مصیب با همسرش نوش آفرین ) به جمع نشسته در سایه جلودرب خانه اضافه می شدند و گفت و شنود های بزرگان گل می انداخت و تعریف از وضعیت کشاورزی و سربراه نبودن الاغ مشکی و مسافرت به تبریز شروع می شد و با آمدن زلیخا باجی معروف به حاجی اقا (مادر جلالی ها)،حضور آقایان باید کمرنگ تر می شد چون موقع رسیدگی به امورات دام بود. جمع تبدیل به جمع زنانه می شد خوشبختانه تا زمانی که صحبت ها به مطالب خاص زنانه نرسیده بو د ما را کودک فرض می کردند ولی وقتی چانل مطالب عوض می شد به هر نحوی باید از صحنه خارجمان می کردند.
حاج آقا واقعا خانم با علم و دنیا دیده ای بود مرتب داروی قرمز رنگی به چشمهای خود می ریخت و با آن سن پیری و قد خمیده تمام امور خود را انجام میداد و مدیریت زنان خانه دار محل را به خوبی مدیریت و نصایح خوبی را برای صیانت خانواده و سازش با همسرانشان به حاضران می گفت و ساختن گلهای تزیینی آن زمان را ( تزیین پوست گردو به وسیله کاغذ رنگی و سریش و ساختن درختچه و دسته گل مصنوعی و...)به آنها یا د می داد. برای کودکان نیز همانند دایه ای مهربان بود ضمن اینکه مورد احترام همسایگان بود از سوی بستگانش که در محله دیزه بودند مورد تکریم قرار می گرفت ، در عروسی ها مشاور خانواده ها بود و در عزاداری ها عامل آرامش و تسلی انها.هنگام عصر گاهی که می شد سوال می کرد شام درست کرده اید که شب شوهرتان آمد کرسنه نماند. و خانم ها جواب می دادند بلی شام رو منقل است یا روی اجاق و یا اینکه یکباره می گفتند داش باشیما ایندی کیشی گلر هله شام یوخدی. دینه دو قاج.
زیبا بود همسایگی با برادران نقابی( مشهدی عباس و کربلایی رضا) هر دو مرد خدا یکی بیشتر در روستا و کار کشاورزی و دیگری بیشتر در تهران و کار غذا خوری ودر محل به کشاورزی مشغول بودند مشهدی عباس در مسجد به آموزش قران در شبهای مقابله ( قران خوانی) هم مشغول بود و این دو خانواده مورد احترام همسایه ها. شبها که برای شب نشینی به خانه کربلایی رضا نقابی می رفتیم ، همسر پر حوصله و با سلیقه و مهربانش بعد از پذیرایی ، صحبت های شیرینی را آغاز می کرد و بیشتر کلمات و جملات او همراه بود با شکر کزاری و سفارش به صبر. چون ساعت خاموش شدن برق های محل مشخص بود او از قبل چراغ گرد سوز را آماده می کرد تا میهمان معذب نشود و از خوردن تنقلات شبانه دست برندارد. آین میهمان نوازی و بخشندگی از خصایل این خانم محترمه و همسر بزرگوارش بود. حضور خانمی محترم دیگر ی بنام فاطمه سلطان که مسن بود و یک از کار های او حجامت در ایام خاص سال بود گرمی مجلس را بیشتر و صحبت ها را داغتر می کرد.
42-خانواده دمادم
وقتی از خانه بیرون می آمدی اولین همسایه که ملاقات می کردی سیدی بود جلیل الشان و خوش سیما(کربلایی سید جواد دمادم) با آن کلاه مخصوص و کت بلند . لذت می بردی از مصاحبت او و دنیا را زیباتر از آنجه بود می دیدی. دارای پاکی نفس خاص ، اذکاری که برای رفع بیمارها و مشکلات می خواند و دربافتن ریسمان از پشم بز مهارت خاصی داشت ،هنوز هم زیبایی چهره اش با آن محاسن گرد بر خاطرم است . آن علم سبز با چوب خیزران که در ایام محرم به همراه داشت و در جلو منبر مسجد بند های آخر سینه زنی را می گفت (کربلاده کاش سو اولایدیم ...) و در جلو دسته سینه زنی حرکت می کرد. در غیر محرم پیشاپیش زایرین خانه خدا و عتبات عالیات محکم راه می رفت و چاوشی می خواند و با اتمام هر بیت از اشعار همه حاضران صلوات می فرستاند. موقع بارش های خسارت بار در جلو درب منزل صدای اذان و استغاثه او بلند می شد، در شبهای بلند زمستان هنگام شب نشینی در کنار چراغ نفتی کوچک با در دست داشتن چوب کوچکی داستان ها می گفت . شب چره که عبارت بود از سنجد و مغز بادام و گردو و زال زالک می خوردیم و به خاطر اینکه موقع رفت به خانه راحت تر باشیم و ما را به بغل بگیرند خود را در زیر لحاف کرسی به خواب می زدیم . کرامات عجیبه ای که از این سید بزرگوار دیده و شنیده ام ولی به دلیل نداشتن مجوز از اظهار آنها معذورم. به مزاح می فرمود موقع کار کردن من پیرم و تو بچه موقع خوردن من شیرم و تو شیر بچه.خدایش با رسوالله (ص) محشور فرماید.
یکی از محل های تبادل اخبار هم جنب دیوار غربی میدانی کنار درخت تنومند بید بود که درون آن درخت نیز به دلیل کهنسالی خالی شده بود و احتمال می دهم قطری حدود یک متر و اندی داشت و محل مذکور معروف به شیطانا بازار بود و مردان غروب ها در آنجا از هر دری سخنی به میان می آوردند. وقتی هم که روستا برای خود چوپانی داشت و صبح زود گوسفندان محل را در میدان جمع می کرد و برای چرا می برد و هنگام عصر به روستا بر می گرداند همه در همان شیطانا بازار جمع می شدند تا گوسفندان خود را از گله اصلی جدا کنند.
این فرصت ها زمان مناسبی برای رد و بدل شدن اخبار محلی بود از هر باب ( آبیاری ، کارگر گیری، وقت درو وکشت و.....اخبارعروسی ها و عزا و اختلافات خانوادگی و سوتی های افراد و شوخی های مردانه).
یک هفته مانده به آخر صفر چند خانم همسایه و آشنا ،ضمن صحبت های مختلف، پیگیر مراسم فال اندازی روز پنج شنبه آخر ماه صفر را مطرح و پیگیری می کردند.اول کوزه لعاب دار سبزی را تهیه و پارچه ای بر درب آن بسته و دورش کش می انداختند و مقداری آب داخل آن می ریختند.کوزه را در یک راه هواگیری رو به قبله تنورخانگی (کوله) قرار داده به دوستان اطلاع می دادند که در خانه فلان کس کوزه فال گذاشته ایم اگر حاجتی یا نیتی داری برو ونشان خود را در آن بینداز،هر کس که علاقمند بود یک نشان مانند سنجاق سر، سنگ،کلید، سکه، قفل و....را برده و داخل کوزه می انداخت.عصر روز پنجشنبه آخر ماه صفر همگی در ساعتی جمع شده وکوزه را برداشته ویک کودک رابرای در آوردن تک تک وسایل از کوزه انتخاب می نمودند. هر کس یک بیت شعر یا رباعی می خواند وبچه یکی از اشیاء را از کوزه خارج می کرد.صاحب نشان بر این باور بود که سرنوشت یا نیت او براساس تفسیر آن بیت خواهد بود( بعضی غمگین و بعضی خوشحال می شدند).یک دو نفر از سالخوردگان هم بودند که تفسیر بیت های شعری رابه جمع بیان می کرد.( عده ای علاقه به مشخص کردن نشان خود داشتند و عده ای نشان خود را کتمان می کردند)
هرچند که تمام اینگونه موارد خرافاتی بیش نبود ولیکن زیباتر بود روزهای تابستان سر ظهر که فالبین ها وارد محل می شدند جلو درب هر خانه ای تجمعی می شد و با دادن تخم مرغی و کاسه ای کندم زنان می خواستند از آیندشان با خبر شوند.چون حضور کوچکترها در آن جمع تقریبا ممنوع بود بچه ها شیطنت می کردند تا از روی کنجکاوی مطالب را بدست آورند
هنوز صداي اذان و مناجات و هق هق گريه هاي ودعاهاي زيبايش بعد از هر نماز و قرايت قران در گوشم نجوا مي كند .
خاطرات شجاعانه اي كه از پدرش تعريف مي كرد وخاطره مقابله با منحرفين اخلاقي در دفاع از دختران و زنان محل وهمينطور خاطرات تلخي كه بعد ازمرگ پدرش داشت و ظلم هايي كه از طرف افراد مسئله داردر حق خانواده شده.
هنوز حقايقي را كه در مورد وجود خداوندي و به حق بودن ائمه معصومين (ع) روايت كرده و ا نتقاداتي كه بر بعضي سخنرانان داشت همه روزه در گوشم مي پيچد و تذكر مي دهد وخود را در مقابل اطلاعات ناب مذهبي او ناتوان مي يابم .مثل ها و متل هاي اجتماعي و اخلاقي و مذهبي اش را كه ناب ترين تربيت ها بودبه یاد دارم.
گرمي و صفاي تابستان ها با حضور ميهمانان بي غل و غش فاميل در حياط بزرگ خانه مان را فراموش نخواهم كرد چرا كه ياد آور اتحاد فاميلي ؛ نزديكي قلوب به همديگر؛ ساده زيستي وسخاوت و به ويژه سفره داري پدرم است .
.حمايت هاي او در بين سايرین از انقلاب و رهبر انقلاب زبان زد بود ؛ از دعاهاي هميشگي او درخواست امنيت و صحت براي اجتماع بود و اين دو عنصر را هديه از سوي خدا ميدانست . چه صفايي داشت زماني كه به مشكل برخورد مي كرديم وبنا به سفارش معصومين (ع) پدر در سر سفره به صورت دسته جمعي دعا مي فرمود و مشكل برطرف مي شد .
راستي صداي اذان و مناجات و گريه هاي صدا دار او را هم عصرانش شنيد اند و خاطرات زيبايي عنوان مي كنند. باگذشت سال ها از چند واقعه ؛هنوز مطلعین، مقاومت
پدرم را در مقابل خواسته عده اي كج فهم ( مسجد رو بی اعتقاد)مبني بر تاييد نمودن فساد تعدادي بانوي متدين و محترم را مي ستايند چراكه امضاء او به منزله تاييد قطعي موضوع براي ژاندارمري و دادگاه وقت و خدشه دار شدن آبروي چندين خانواده محترم و متدين بود ولي مقاومت پدرم همچون پدرش تمام رشته ها و امضاهاي كج فهمان را فاقد اعتبار كرد هرچند كه هم پدر بزرگ و هم پدرم خسارات ناشي از اين مقاومت ها را تحمل نمودند. شبهایی که در مسجد محل با هم می خوابیدیم و از محل دیده بانی پنجره مسجد ، که ابتکار خودش بود تردد های مشکوکی را مشاهده می کرد ولی حفظ اسرار می کرد . محترمانه و در خلوت به نفر نصیحت می کرد و درخواست می نمود برای چند ریالی آرامش و امنیت محل را به هم نزند. پدرم بیشتر برای نظارت بر امور در نزدیک یا داخل چای خانه مسجد می نشست ولی در روز های عاشورا روی نرده کفش کن نشستن او به عنوان احترام به عزادران حسینی بودو بس.
صداقت و عزت نفس و بلندی روحش و داستان های تاریخی درون سینه اش برایم هنوز هم بی مانند است . رحمت خداوندي بر اجدادمان از حضرت آدم تا به امروز.
هرکدام از این افراد را شناختی یک آفرین داری(سید چواد دمادم-میرزا محمد دلالت-یداله طربخواه-رضا کرم زاده-محمد حسین ظریفی-رستمعلی نقابی-فتح اله فروع الدینی-قدرت اله وجدانی سرابی-اسماعیل رسول زاده-محمد باقر باباپور-صمد جبارلویی-اصغر کرم زاده-اکبر طالبی-عباس ترابی-اصغر یوسفلویی-حسین لطیفی-رستمعلی پور عبداله-احد ترابی و...(اگر تصاویر مشابه داشتی در وبلاک ارایه کن) محل :داخل مسجد
روحانیونی که در روستاوعظ می نمودند را به یاد داری هرکدام سبک وسیاقی داشتند و ارتباط خاصی با جامعه ، حجت الاسلام قدرت وجدانی سرابی با آن عبای زرد و قهو ای نعلین زرد رنگ ،نحوه چای خوردن خاص خودش(چایی در نعلبکی ریخته بعد از خنک شدن در فنجان ریخته و با یک قند ) سخنرانی های شب های عاشورواحیایش سوزناک بود ، سخن از قمر و کهکشان نیز می گفت ، با عده ای صیغه اخوت بسته بود ، فردی حلیم و خوش برخورد جلوه می کرد.
حجت الاسلام حسین بهبهانی ، مردی قد بلند و سوار بر اسب ، عبای سیاه و عمامه سفید ، سخن گفتنش از جریانات کربلا همانند به تصویر کشیدن صحنه کربلابود به صورت نقطه به نقطه ، زیاد اهل نوحه خوانی نبود ولی سخنانش جالب بود، از نظر کلامی فردی روراست و رک گو ، سری نترس داشت ،آخر کلامتش را مد می داد و کلام را آشکارمی نمود.خواندن عقد ازدواج جوانان با صدای ایشان شنیدنی بود.
حجت الاسلام ملا عیسی که خیلی ساده و خودمانی وعظ می نمود ،اصلا در وجودش غرور و تعارف نبود ، تعداد حاضرین در مجلس اهمیتی نداشت و آنچه اراده به گفتنش داشت، می گفت ،هرچند دارای مشگل جسمی بود ولی کلامش برای عده ای دلنشین بود هر چند که عده ای قلیل، تحصیل کرده ی سطح دبستانی خود را از او فراتر دانسته و دیپلم ناقص یا کامل مدرسه ای خود رابعضا بالاتر از معممین می دانستند ولی آن مرحوم پاسخ های زیبایی و در شان مطرح می کرد .
یک روحانی که از وایقان می آوردند پیرمردی بود خوش قلب و ساده ، بیشتر برای عزاداری خانواده ها می آمد ، آخر کلمات را بیش از اندازه مد می داد ،تلقین دادن وی برای مرحوم شدگان واقعا سوز ناک و از روی صدق و صفا بود.در هر منبرش تذکری در مورد ربا خواری میداد.
بافتن سبد های مختلف از چوب سنجد وبید مخصوص را خواستی یاد بگیری قبلا اساتید زیادی بودند که ازدنیا رفته اند ولی سلام مرا به آقای محمد نسرین دخت که مردی با صفا و شوخ و متدین و کار دان است برسان و خواهش کن تا برایت کار بافتن سبد یاد بدهد هم برای این دنیایت خوب است و هم برای اون دنیا و ولی باید حوصله کنی و مداومت و استاد را هم راضی نگهداری که رضایت استاد بالا تراز سبد میوه ، سبد باغی ، سبد دسته دار و سبد بزرگ ( کوله) و سلطباق و سبد مواد خوراگی و سایر سبد ها است حتما فوت سبد بافی را هم بپرس تا در آینده مشگل نداشته باشی . حالا بگو بیکاری پدرم را در آورده و کسی نیست کمک کند، و... این سفارش ما و اون استاد واونم سبد چوبی . دیر جنبیدی لیست آموزشیاران برای این ترم پر شده، برو پاییزبا بزرگترت تشریف بیا ر این سفارش هم به درد خود سفارش کننده می
36کروکی روستا
اسامی کوچه ها:دیرمان باشی (چایلاق)- اسدی کوچه سی(جنوبی)- یدی مهره ازاولین کوچه شرقی تا کن کوچه(شرقی –غربی)-قله باغ (جنوبی)-بی نام(حنوبی) – بی نام(شمالی)- صابونی یا صابولی(جنوبی)- گن گوچه –میدان کوجه سی(شرقی)- قوخمازلی(غربی)-مدرسه کوچه سی(شمالی)-قبرستان یولی(غربی)- قبرستان اتگی- قیرستان باشی( شمالی)- باغ یولی از قبرستان تا اسد باغ باشی(غربی)-( دلاک لی کوچه سی. جنوبی)-میدان یا چشمه باشی- منجوقلی( جنوب شرقی میدان)-اشاقی کوچه( جنوبی) شرشر (غربی)- ملا احمد کوچه سی(شرقی)-حمام یولی از انتهای شرشر به سمت جنوب حمام یولی- انتهای روستا گنداب( جنوبی) -دوتا راهر معروف به رخرو(تاریخ ترسیم نقشه چند ثانیه قبل از تاریخ نوشتار)
مردان و زنان پاک و باصفایی در این روستا متولد و زندگی و بدرود حیات گفته اند . هنوز هم عده ای ازاین پاکان در قید حیاتند و برکت زندگی جوانان و خانواده ها.هر یک خاطراتی دارند و فرزندان و نوادگانشان آنها را مکتوب خواهند کرد.ولی یاد باد (کندیمیزون صفالی و پاک اورگلی وقدسی نفس اولان کیشی و سونسوز قالان خانواده کی چوخلی انسانلار، اونلارون صفا لرینه ،الله یانیندا توسل ایدوب و حاجت آلوب و آلارلار یعنی مشهدی محمد علی و اونون صالحه عیالی ). چه زیباست وقتی بر روحشان صلواتی هدیه می کنیم.(تصویر اپلود خواهدشد(
با استفاده از یک لوله آب 30 سانتی که یک طرف آن بوسیله چکش کاملا مسدود و خمیده شده و در فاصله دو سانتی ته آن بک سوراخ یک یا دو میلی متری تعبیه کن، یک کنده درخت که قابل جابجایی باشد ، مقداری تسمه فلزی و میخ ، مقداری باروت تجاری و یک سیم نیم متری که برسرش پارچه ای بسته شده ، یک کبریت، مقداری پارچه ،تعدادی سنگ کوچک و یک چوب 40 سانتی و مقداری پنبه. حالا لوله را با استفاده از تسمه و میخ به کنده درخت محکم کن ، از منطقه مسکونی خارج و یک قبر کهنه یا سه کنج دیوار باغی را پیدا کن تا کنده را به آن تکیه دهی . مقداری باروت داخل لوله بریز و بعد به اندازه سه سانت پارچه خشک به لوله به چپان ، با چوب کوچکت محکم کن ، باز مقداری سنگ کوجک روی پارچه بریز و مجدد مقداری پارچه مرطوب به لوله داخل و محکم کن. پنبه کوچکی به باروت ریز مخلوط کن حالا بگذار روی سوراخ لوله ، وکُنده را به دیوار تکیه بده و خروجی لوله را به سمت امنی بگذار ، پارچه سر سیم را آتش بزن و از فاصله امنی ، آتش را به فتیله پنبه ای نزدیک کن و به محض روشن شدن در جان پناهی پناه بگیر اگر درست کار کرده باشی صدای انفجار توپ شما باعث اعلام تحویل سال شده . مراقب باش قبل از تو رادیو و تلوزیون به خانه ها نیامده باشد که ارزش کار تو از بین برود ،حتما چند نفر از دوستان را همراه داشته باش ،اول عیدی برای خودت و خانواده ات و سایرین ایجاد خسارت نکن ،ببینم زنده ای پس عید ت مبارک ولی دیگر اینکار را نکن چون بازی خیلی خطرناکی است ، مامان برایت ازبازار هفت ترقه کاغذی خریده با اونا بازی کن. بیک بابا
هفت سنگ را بلدی ؟ لیس پس لیس را خوب کار کردی ، لی لی را استادی. احتمالا قاب بازی نکردی؟ اول سعی می کنی به همه سفارش بدهی که قاپ ( کشکک زانو) کوسفندی اگر در گوشت کیلو 5 تومانی پیدا کردند را بعد از خوردن آبگوشت جدا کرده ، برایت نگهدارند وقتی به 10 -15 تارسید میری سمت کوچه بچه هایی که دارای قاپ گوسفندی هستند را خبر می کنی ، یک دایره به قطر 2متر برروی زمین ترسیم می کنی . در مرکز آن یک خط نیم متری و به موازات آن 2 خط در بیرون دایره و با فاصله 50 سانتی . هرکدام به تعدا د مساوی قاپ گوسفندی را در کنار هم و بر روی خط وسط دایره می چینید. یکی از کشکک ها را که سنگین و خوش دست است یا قبلا دادی در قسمت فرو رفته آن سرب ریخته اند یا خودت قیر چسباندی را انتخاب می کنی ، دربین انگشتان دست راست یا چپ به شکل بشکن زدن می گیری، قاپ های داخل دایره را هدف گرفته و از روی خط بیرونی به طرف آنها شلیک می کنی . اگر در همان مرحله توانستی قاپی را از دایره بیرون کنی مال تواست. دوباره از محل افتادن قاپ خوش دست( ساقا) به طرف هدف ها شلیک میکنی اگر نتوانستی نوبت حریف است تا زمانی که قاپ های داخل دایره تمام شود باز ی ا دامه دارد . برنده کسی است که بیشترین قاپ را مالک شده باشد. خسته نباشی انگشتهایت درد گرفته و مادرت با چوپ جارو یا لنگه کفش بالا سرت ایستاده بهتره در بری.( روشهای دیگری هم دارد که خودت یاد می گیری)
بازی الک دولک: یک چوب 25 سانتی به قطر 4-5 سانتی ، یک چوب 70 سانتی با همان قطر پیدا کن ، دوسر چوب کوچک را با چاقو به شکل مداد به تراش تا قطر آن یک سانتی متر کمتر از خود چوب شود ،می توانی با دو روش استفاده کنی ،الف: چاله ای 10 سانتی در زمین چال و چوب کوچک را روی آن بگذار و با چوب بلند آن را پرتاب کن اگر تیم مقابل موفق شد چوب کوچک را قبل از افتادن به زمین بردار تو باختی در غیر این صورت نفر تیم مقابل باد آن را طوری به طرف چاله پرت کند که در فاصله کمتر از 70 سانتی چاله قرار گیرد در غیر اینصورت شما فاصله را با چوب اندازه گرفته و بعد با استفاده از همان چوب به نحوی بر طرفین چوب کوچک میزنی که از زمین بلند شده و همزمان تو مانند گلف بر آن بزنی تا فاصله از محل فاصله بگبرد این کار را سه مرحله می توانی انجام دهی و باز حریف آن را به طرف چاله پرتاب می کند و توهم به نحوی از نزدیک شدن آن به چاله جلوگیری . تای این عمل تکرار می شود تا به متراژها یا اندازه گیری های تعین شده ( 20-30-... چوب ) بررسی و آن موقع با استفاده از دست سه مرحله پیل را با چوب می زنی و یک فاصله طولانی از چاله می گیری و حریف باید به حالت زو کشان این فاصله را طی کند ب- شروع بازی با استفاده از پرتاب و زدن پیل است به شکل سرویس زدن پینگ پنگ و همان اعمال و روش های دیگر. خسته نباشی مادرت داره صدا می کنه برای شام.